بهاوالدین سلطان ولد، پسر مولانا،
با دختر شیخ صلاح الدین زرکوب بنام ، فاطمه خاتون، بقول افلاکی « مریم ثانی و صدیقهء ربانی » ازدواج کرده بود.
فاطمه خاتون و خواهرش هدیه خاتون هر دو در حرم مولانا بزرگ شده بودند و از مولانا روگیر نبودند. موجودیت مولانا در حرم، تاثیر بسزایی در تربیت روحانی و عرفانی این هر دو خواهر گذاشته بود. فاطمه و هدیه نزد مولانا بسیار عزیز بودند تا حدی که مولانا روزی فرمودند: فاطمه خاتون چشم راست منست و هدیه خاتون چشم چپ من و به مادر شان، لطیفه خاتون سخت ارادت و حرمت قایل بود. فاطمه خاتون تقریبا صد سال عمر کرد و کتاب مناقب العارفین، اثر افلاکی ، در دو جلد با کتاب، زندگی مولانا، اثر فریدون سپهسالار، از یادداشت ها و گفته های او بهره برده اند.
« روایت است که مابین حضرت سلطان ولد و فاطمه خاتون اندکی انفعال خاطر شده بود. همانا که حضرت مولانا مرحمت فرمود در تمهید عذر فاطمه رضی الله عنها این مکتوب را بدستخط مبارک خود نبشته بدست جمال الدین قمری ارسال فرمود. « خدای را جل جلاله بگواهی می آرم و سوگند می خورم بذات پاک قدیم حق تعالی که هرچه خاطر آن فرزند مخلص از آن خسته شود، ده چندان غم شما غم ماست و اندیشهء ماست و حقوق و احسانها و خداوندیهای سلطان المشایخ، مشرق انوار الحقایق، صلاح الحق و الدین قدس الله روحه بر گردن این داعی وامیست که به هیچ شکری و به هیچ خدمتی نتوان گزاردن، شکر آن را هم خزینهء حق تعالی تواند خواست. توقع من از آن فرزند آنست که ازین پدر هیچ پوشیده ندارد، از هر که رنجد تا منت دارم و در یاری بقدر امکان ان شاً الله تقصیر نکنم. اگر فرزند عزیز بهاوالدین در آزار شما کوشد، حقاً ثم حقاً دل از او بر کنم و سلام او را جواب نگویم و بجنازهء من نیاید، نخواهم و همچنین غیر او هرکه باشد، اما خواهم که هیچ غم نخوری و غمگین نباشی که حق جل جلاله در یاری شماست و بندگان خدا در یاری شما اند. هر که در حق شما نقصان گوید، دریا به دهان سگ نیالاید و تنگ شکر بزحمت مگس بی قیمت نشود و یقین دارم که اگر صد هزار سوگند نخورند که ما مظلومیم من ایشان را طالم دانم که در حق شما محب و دعاگوی نباشند، ایشان را مظلوم ندانم، سوگند و عذر قبول نکنم. والله و بالله و تالله که هیچ عذری و سوگندی و مکری و گریه ء از بدگوی شما قبول نکنم، مظلوم شمایید با آنک شما را حرمت دارند، خداوند و خداوند زاده خوانند پیش رو و پس پشت. بی نفاقی و عیب برخود نهند که مجرم ماییم با آن همه ظالم باشند و شما مظلوم، زیرا حق شما و حق آن سلطان صد چندانست که ایشان کنند، والله که چنین است، و بالله که چنین است و تالله که چنین است. من اگر در روی جماعتی بسبب نازکی خویش زهی خنده کنم، حق تعالی آن روشنایی داده است که الحمدالله که بدل راست نباشم تا آنگه که ایشان بدل و جان و آشکارا با حق و بندگان حق راست نشوند و مکر را در آب سیاه نیندازند و کار ها را بازگونه ننمایند و خاک پای غلام بندگان حق نشوند، پیش رو و پس پشت و اعتقاد این پدر اینست که برین میرم و برین در گور روم ان شاً الله تعالی. الله الله از این پدر هیچ پنهان مدارید و احوال را یک بیک بمن بگویید تا بقدر امکان بیاری خدا معاونت کنم. شما هیکل امان حقید در عالم از آثار آن سلطان که ببرکت شما روح پاک او از آن عالم صد هزار عنایت کند بسبب شما بر اهل زمین هرگز خالی مبادا، آثار شما منقطع مباد تا روز قیامت و غمگین مباد دل شما و دل فرزندان شما، آمین یارب العالمین.»2
از این حکایت، شفقت بی حد مولانا را در مورد فاطمه خاتون احساس میکنیم. التفات، دلجویی و توجه بی اندازهء مولانا از لابلای جملات، قابل لمس بوده صداقت کلام در این امر که مولانا چگونه خاطر آزردهء فاطمه خاتون را شاد بگرداند، بخوبی و بوجه احسن چشمگیر است.
...................................................................................................................از استاد محترم سمیع رفیع
کلمات کلیدی: